ڪاش تو دبیر عاشقانه هاے من بودی من مے نوشتمت تو ڪتابم مے ڪردی من مے بوسیدمت تو جلدم مے ڪردی من در آغوشت مے گرفتم تو منتشرم مے ڪردی من بوسه بوسه میمردم براے نگاهت و تو مثل مجله ے عاشقانه ها بوسه بوسه قاب مے گرفتے در اتلیه ے خوشبختے و یک عمر یعنی چهارستون احساسم در تصاحب نگاه تو باشد توی زیبا که با ناز نگاهت از دلم قرار برده ای و مرا به درد عشق مبتلا ساخته ای و مُخدّر چشم های توست رو بر می گردانی از من درد می گیرد تمام ِ جانم نگاهم می کنی اما کوک ِ کوک می شود کِیفـَم خوب ببخش ڪہ زبانم نچرخید بگویم دلتنگے امانم را بریدہ ڪہ دوست داشتنت از عمیق ترین لایہ هاے دلم برآمد پرید توے گلوم و نتوانستم تحویلت دهم من آدمِ دوست داشتن هاے پرسر و صدا نیستم آرامم ساڪت ڪمے خجالتی این یادت باشد آدم هاے آرام رازهاے پرآشوب دارند و تو پرآشوب ترین رازِ منی مَگوترینش بے اجازہ نفس میڪشے قدم میزنے زندگے میڪنے لا بہ لاے تمام سڪوت هانگاہ ها و شعرهام برای در خواب دیدنت به کدام پهلو باید خوابید کدام وِرد را باید خواند چگونه باید بود که از میانِ تمامِ نخواستنیها یک توِ دلخواه به خواب بیایی؟ تو یه قسمتی از درچشم باد وقتی لیلی به بیژن میگه دوستت میدارم بیژن در جوابش میگه: انگار دنیا رو گذاشتی تو دستام میخوام بگم دوست داشته شدن توسط کسی که دوستش داری همینقدر دلنشینه همینقدر کافیه همینقدر ارزشمنده و همینقدر بزرگه
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|